ببین دارم گریه میکنم...

ببین دارم گریه میکنم برای فاصله هایی که آمدند وبی هیچ سلام و سوالی میان سادی های ما نشستند.برای ابر های بارانی که آمدند...که آمدند و تا بینهایت علاقه ما سایه انداختند.بگذار آنقدر باران ببارد تا گلوگاه گریه از آوار این ترانه های خیس لبریز شود.نگران نباش...به هیچ جای این آسمان ساذه و صبور بر نمی خورد اگر که گاه پلک های خسته و خاموش من برای بیقراری نیامدنت ببارد.حالا دیگر عابران خواب گرد هم اندازه علاقه را میدانند.با سر انگشتان خسته بر سینه دیوار این کوچه های بی قرارمی نویسندمی دانم تو هم می دانی که چه ساده دل کندیم از حرمت این همه عادت و علاقه.راستی چرا رفتیم؟چرا برنگشتیم؟در کجای خلوت این کوچه های بی دروجا ماندیم؟پس من این همه نامه بی نشان را کجا برای که نوشتم؟به همین سادگی یادمان رفت...قرار همیشه در کنار چکه های باران؟چگونه فراموش کردیم؟حالا رویای گریه نشین من بغض نکن،بخند...میخوام برایت از قرار قدیمی قلب ها بگویم که همیشه یکی می ماند و چشم به راه دیگری خط به خط کتاب فاصله ها را می شمرد...همیشه یکی می نشست و ترانه هایش را بی دیگری تعبیر می کرد. آنقدر می نوشت تا نیمه ی گمشده اش از ابتدای یکی از همین ترانه ها طلوع کند. خودت بهتر می دانی که همیشه تو می رفتی و من می ماندم...می ماندم و به انتظار تو لحظه های خوب گریه را بینهایت بار مرور می کردم...بینهایت ببار...



نظرات شما عزیزان:

حسنی
ساعت8:35---31 تير 1392
حرف نداره علی جون ولی افسوس ...

علیرضا
ساعت14:41---14 تير 1392
خیلی زیبا بود...
پاسخ:ممنان داداش


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:, | 18:27 | نویسنده : رضا زروندی♥مدیر♥ |